سکوت
خسته امــــ ــ ـ و نقشی از یادگاری میزند
گاهی از دوست داشتن هایم احساس پرواز میکنم ... گاهی از دلتنگیهایم احساس مچالگی ... گاهی از انسان بودنم احساس خستگی ... هر لحظه احساسی... و حتی گاهی پارادوکس اینها با یکدیگر... یک لحظه خنده ... یک لحظه اشک ... یک لحظه حس تنهایی محض ... چقدر سخت است انسان بودن ....
دیر گاهی است در این تنهایی
دلم میخواهد کسی باشد خوب باشد مهربان باشد بس باشد همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد
تنها نشستهام چای مینوشم و بغض می کنم هیچ کس مرا به یاد نمیآورد این همه آدم روی دنیای به این بزرگی ومن حتی آرزوی یکی نبودم
کاش میدانستی دلم بهانه تورومیگیرد هر روز کاش می دانستی چقدردلم هوای با تو بودن کرده کاش می دانستی چقدردلم ازاین روزهای سرد بی توبودن گرفته کاش می دانستی چقدردلم برای ضرب آهنگ قدمهایت گرمی نفسهایت مهربانی صدایت تنگ شده کاش می دانستی چقدردلواپس توام کاش می دانستی چقدرتنهام چقدرخسته ام وچقدربه حضورسبزت محتاجم وهمیشه ازخودم می پرسم این همه که من به توفکرمی کنم توهم به من فکرمی کنی؟....
دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری ...!! دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت... سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام ! من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام؟ من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ...... دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!! میخواهمت هنوز گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند . اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که... حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند , حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند , می خواهمت هنوز ... به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ... دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!
” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
به من نگاه كن درست به چشم هایم می دانم كه تازه از زیر چتر برگشته ای می دانم كه وقت نمی كنی دلت برایم تنگ شود ولی من از دلتنگی تمام وقت ها بر گشته ام . . .
نذاری فاصله ها تو هجوم سایه ها میون غریبه ها نزاری تو جاده ها تو رو از من بگیره تو خودت خوب میدونی توی راه زندگیم دل خوشم به بودنت پس نکنی یه کاری تا فرق کنه چه بودنت نبودنت
خدایا ! مگذار دعا کنم که مرا از دشواری ها و خطرهای زندگی مصون داری، بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها بی باک و شجاع باشم مگذار از از تو بخواهم درد مرا تسکین دهی بلکه توان چیزگی برآن را به من ببخشی
در حوالی یک عصر زمستانی دلم برای خودم تنگ شد آواره شدم در کوچه پس کوچه ها هیچ نبودم هیچ جا در گذر از یک سایه چشمهایت را یافتم ودستهایت نگاه کردم پرنده ای نشسته بر شانه ات شب خود را رها کردم درنامت پرنده در چشمهایم آواز خواند آئینه مرا با خود برد پرنده عاشقم شد و من موهای سفیدم را به باد دادم تا با خود ببرد تا مثل برف ببارد در دستهای نوازشگرت
روزگارا .... تو اگر سخت به من میگیری ، باخبر باش که پژمردن من آسان نیست ، گر چه دلگیرتر از دیروزم، گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند ، لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست ، زندگی باید کرد .......
آرزو دارم شبی عاشق شوی...
کاش میفهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت ، سبزه ها باز چرا زرد شدند خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب ، تا کجاهای کجا کوچیده است کاش میفهمیدی ، زندگی محبس بی دیواریست و تو محکوم به حبس ابدی و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست کاش میفهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست عشق ، بازار متاع جنس است آرزو ، گور جونمردانست مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است کاش میفهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما ... بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!! بهتر آنست ، کمی گریه کنم .... کمی ..........!!!
تا صدای بریدن رگ احساسات را بشنوی و باور کنی که به جایی خون ، اشک غم در گوشه ی قلبت جاریست !! تا به باور برسی که باید شکسته شوی تا باور کنی که .... باید رفت !!! بدون او ...... جاده منتظر است ! انتهایش چیزیست نیست ، جز بی انتهایی !!!
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
بــاور کــن
کاش میشد هیچ کس تنها نبود
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
|
About
نگاهت کافیست تادوباره در هوای آمدنت بمیرم .... توهمیشه دعوتی راس ساعت دلتنگی!! Archivesمهر 1391شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 AuthorsستارهLinks
تنهاترین عشق روزگار
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |